۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه

نامه‌ای به یک برادر چماق به‌دست

نامه‌ای به یک برادر چماق به‌دست


سلام برادر باتوم زن، می‌دانم که گرفتاری و الان باید بروی باتومی که از خون سر من «نجس» شده را آب بکشی قبل از نمازت. عیبی ندارد. راستی یادت می‌آید «علی محمدی» را که در جبهه ترکش خورد و آنقدر خون از بدنش رفت تا شهید شد؟ با همان لباس خونین دفنش کردند که غسل شهید خونش است و لباسش کفن او. برو باتومت را آب بکش که از خون دختر و پسر علی محمدی‌‌ها نجس شده. آخ روزگار. اگر علی محمدی می‌دانست که روزی روزگاری توی هم‌سنگرش باتومت را با خون فرزندان علی محمدی‌ها رنگین می‌کنی آیا حاضر بود…؟ اصلا ولش کن. خودت خوبی؟ اصل حالت چطور است قهرمان وطن؟می‌دانم که اگر خوب من را و ما را چوب بزنی شانس این را داری که «حاجی» بفرستدت مکه تو هم حاجی بشوی. به سلامتی. حج‌کم مقبول و سعی‌کم مشکور. من‌ی که روی تخت بیمارستان انداخته‌ای را هم در خانه خدا از دعای خیر فراموش نکن که من هم مثل تو مسلمانم.

هیچ نظری موجود نیست: